www.saboo.mahtarin.com
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان www.saboo.mahtarin.com و آدرس saboo.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 1
بازدید کل : 8490
تعداد مطالب : 6
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->

نويسندگان
آشنا

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
پنج شنبه 10 آذر 1390برچسب:, :: 9:28 :: نويسنده : آشنا

من خدایی دارم که دراین نزدیکی است

نه درآن بالاها!

مهربان،خوب،قشنگ...

چهره اش نورانی است

گاه گاهی سخنی می گوید،

بادل کوچک من،

ساده ترازسخن ساده من

اومرامی خواند،اومرامی فهمد

اوهمه دردمرا می داند...

یاداوذکرمن است،درغم ودرشادی

چون به غم می نگرم،

آن زمان رقص کنان می خندم...

که خدایارمن است،

که خدادرهمه جایادمن است

اوخدایی است که همواره مرا می خواهد

اومرا می خواند

اوهمه دردمرامی داند...

 
پنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:, :: 14:47 :: نويسنده : آشنا

 

این شعرزیباروتقدیم میکنم به داداش گلم

 

شبی مجنون نمازش راشکست

بی وضودرکوچه لیلا نشست

 

 

گفت یا رب ازچه خوارم کرده ای

برصلیب عشق دارم کرده ای

 

خسته ام زین عشق دلخونم مکن

من که مجنونم تومجنونم مکن

 

 

مرداین بازیچه دیگرنیستم

این توولیلای تو،من نیستم

 

گفت ای دیوانه لیلایت منم

دررگت پیداوپنهانت منم

 

سالهاباجورلیلاساختی

من کنارت بودم ونشناختی

 

عشق لیلادردلت انداختم

صدقمارعشق یکجاباختم

 

کردمت آواره صحرا،نشد

گفتم عاقل می شوی امانشد

 

سوختم درحسرت یک یاربت

غیر لیلا برنیامد از لبت

 

روزوشب اوراصداکردی،ولی

دیدم امشب بامنی گفتم بلی

 

مطمئن بودم به من سرمیزنی

درحریم خانه ام پرمیزنی

 

حال،این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بی قرارت کرده بود

 

مردراهم باش تاشاهت کنم

صدچولیلا،کشته درراهت کنم

 

 

 

 

 

 
جمعه 18 شهريور 1390برچسب:, :: 19:3 :: نويسنده : آشنا

بزرگی وشأن انسان دربزرگی وشأن رؤیاهایش،

درعظمت عشقش،دروالایی ارزش هایش،

ودرشادی وسرورتقسیم شده اش نهفته است.

بزرگی وشأن انسان،دربزرگی شأن افکارش،

درارزش تجسم یافته اش،

درچشمه هایی که روحش ازآن هاسیراب می گردد،

ودربینشی که بدان دست یافته،نهفته است.

بزرگی وشأن انسان،

دربزرگی وشأن حقیقتی که برزبان جاری می سازد،

دریاری ومساعدتی که بذل می کند،

درمقصدی که می جوید،

ودرچگونه زیستن اونهفته است.

«سی.ای.فلین»

 
شنبه 12 شهريور 1390برچسب:, :: 14:46 :: نويسنده : آشنا

این شعریه کم طولانیه ولی خوشکله......

بگذرازنی من حکایت می کنم

وزجدایی هاشکایت می کنم

ناله های نی ازآن نی زن است

ناله های من همه مال من است

شرحه شرحه سینه می خواهی اگر

من خودم دارم مروجای دگر

این منم که رشته هایم پنبه شد

جمعه هایم ناگهان یکشنبه شد

چندساعت ساعتم افتادعقب

پاک قاطی شدسحربانیمه شب

یک شبه انگاربگرفتم مرض

صبح فردایش زبانم شدعوض

آن سلام نازنینم شد«هلو»

وآنچه گندم کاشتم روییدجو

پای تاسرشدوجودم «فوت»و«هد»

آب من«واتر»شدونانم«برد»

وای من!حتی پنیرم«چیز»شد

است وهستم ناگهانی«ایز»شد

من که باآن لهجه وآن فارسی

آنچنان خوکرده بودم سال سی

من که بودم آن همه حاضرجواب

من که بودم نکته هارافوت آب

من که باشیرین زبانی های خویش

کارخوددرهرکجابردم به پیش

آخرعمری چوطفلی تازه سال

ازسخن افتاده بودم لال لال

کم کمک گاهی«هلو»گاهی«پلیز»

نطق کردم خرده خرده ریزریز

درگرامرهمچنان سردرگمم

مثل شاگردکلاس دومم

گاه«گودمورنینگ»من جای سلام

ازسحرتانیمه شب دارددوام

بادرهمسایه هنگام سخن

لرزه می افتدبه سرتاپای من

می کنم بایک دوتن اهل محل

گاه گاهی یک«هلو»ردوبدل

گرهواخوب است یااینکه بداست

گفتگودرباره اش صددرصداست

جزهواهرگفت وگویی نابجاست

این جماعت حرفشان روی هواست

بگذرازنی من حکایت می کنم

وزجدایی هاشکایت می کنم

نی کجااین نکته هاآموخته

نی کجاداندنیستان سوخته

نی کجاازفتنه های غرب وشرق

داغ بردل داردوتیشه به فرق

بشنوازمن بهترین راوی منم

راست خواهی،هم نی وهم نی زنم

سوختندآنهانیستان مرا

زیروروکردندایران مرا

کاش می ماندم درآن محنت سرا

تابسوزاننددرآتش مرا

تابسوزانندم وخاکسترم

درهم آمیزدبه خاک کشورم

دیدی آخرهرچه رشتم پنبه شد

جمعه هایم ناگهان یکشنبه شد.

«هادی خرسند»

 

 

 
شنبه 12 شهريور 1390برچسب:, :: 10:23 :: نويسنده : آشنا

وقت خوندنش روداری؟ ازخوندنش پشیمون نمیشی...

 

پیش ازاین هافکرمی کردم خدا

خانه ای داردکنارابرها

مثل قصرپادشاه قصه ها

خشتی ازالماس وخشتی ازطلا                        

پایه های برجش ازعاج وبلور

برسرتختی نشسته باغرور

ماه،برق کوچکی ازتاج او

هرستاره پولکی ازتاج او

اطلس پیراهن اوآسمان

نقش روی دامن اوکهکشان

رعدوبرق شب،صدای خنده اش

سیل وطوفان نعره ی توفنده اش             

دکمه ی پیراهن اوآفتاب

برق تیغ وخنجراوماهتاب

هیچ کس ازجای اوآگاه نیست

هیچ کس رادرحضورش راه نیست

پیش ازاین هاخاطرم دلگیربود

ازخدادرذهنم این تصویربود

آن خدابی رحم بودوخشمگین

خانه اش درآسمان،دوراززمین

بود،امادرمیان مانبود

مهربان وساده وزیبانبود

دردل اودوستی جایی نداشت

مهربانی هیچ معنایی نداشت

هرچه می پرسیدم ازخود،ازخدا

اززمین،ازآسمان،ازابرها

زودمی گفتند:این کارخداست

گفت وگوازآن گناه است وخطاست

آب اگرخوردی عذابش آتش است

هرچه می پرسی جوابش آتش است

تاببندی چشم،کورت می کند

تاشدی نزدیک،دورت می کند

کج گشودی دست،سنگت می کند

کج نهادی پا،لنگت می کند

تاخطاکردی عذابت می کند

ناگهان درآتش آبت می کند...

باهمین قصه هادلم مشغول بود

خواب هایم پرزدیووغول بود

هرچه می کردم همه ازترس بود

مثل ازبرکردن یک درس بود

مثل تمرین حساب وهندسه

مثل تنبیه مدیرمدرسه

مثل صرف فعل ماضی سخت بود

مثل تکلیف ریاضی سخت بود

            ******

تاکه یک شب دست دردست پدر

راه افتادم به قصدیک سفر

درمیان راه،دریک روستا

خانه ای دیدیم خوب وآشنا

زودپرسیدم:«پدرایجاکجاست؟»

گفت:«اینجاخانه ی خوب خداست»

گفت:«اینجامی شودیک لحظه ماند

گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند

باوضویی دست ورویی تازه کرد

بادل خودگفت وگویی تازه کرد

می توان بااین خداپروازکرد

سفره ی دل رابرایش بازکرد

می شوددرباره ی گل حرف زد

صاف وساده مثل بلبل حرف زد

می توان بااوصمیمی حرف زد

مثل یاران قدیمی حرف زد

می توان مثل علف هاحرف زد

بازبانی بی الفباحرف زد

می توان درباره ی هرچیزگفت

می توان شعری خیال انگیزگفت...»

                                                                                   

 
پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:, :: 21:0 :: نويسنده : آشنا


 
 


سلام به همه دوستان خوبم که وارداین وبلاگ شدند؛

امیدوارم بتونم ازنظراتتون برای بهترشدن این کلبه استفاده کنم...

ازاینکه به کلبه من سرزدیدممنون.

نظریادتون نره

                                 

 

 

 

صفحه قبل 1 صفحه بعد